ای آخرین فریاد
خدا
ای آخرین فریاد
خدا
ای چشمه امیدها
ای پایگاه آرزوهایم
تو،آیا سینه ی شوق و امیدم را
به خاک یاس می سایی؟
تو،آیا شاخه ی بی برگ عمرم را
به روی شعله های مرگ ، می سوزی؟
و با این آفتاب خشم ، بر این سایه می تازی؟
خدا
بر من مزن رنگ تباهی را .
بیا، تنها ، تو با من باش
که من را جز تو ، ای پروردگار آسمانها ، آشنایی نیست.
ازآن هنگام ،
کز این تار و پودِ آلوده ی قلبم ، رخت بر بستی،
دلم تار است
چشمم ، بی فروغ افتاده بر هستی.
و من بیگانه هستم
با خودم
با شوق
با هستی.
چه شد ، از من سفر کردی؟
چه شد ، این واحه ی تاریک قلبم را رها کردی؟
بیا
در من بسوز، ای آتش هستی .
که هستی ، سخت ، تاریک است .
خدا
ای آخرین فریاد !
بیا
من خواستار شور شب هایم
بیا
من تشنه ی شوق سحرهایم .
سحر هایی که چشمم سخت می جوشید ؛
و قلبم ، همچنان مرغان وحشی بال و پر می زد.
سحر هایی که شوق تو
مرا ، از هستی
از این جوٌ جادویی ، رها می کرد ؛
مرا در عالم گل ها ، رها می کرد .
و من بودم
تو ، بودی
جلوه هایی شاد !
استاد علی صفایی حائری
بسم الله النور
از پیامبر ( ص) روایت شده : در شب معراج چون به حجابهای نور رسیدیم جیرئیل به من گفت :پیش برو اما خودش همانجا ماند. گفتم: ای جبرئیل! در چنین جایی از من جدا میشوی؟ گفت: خداوند به من دستور داده که از این فراتر نروم که اگر از ان بگذرم پرهایم بسوزد زیرا که از حدود پروردگارم تجاوز کرده ام .
پس خداوند مرا به طور ناگفتنی در نور فرو برد و تا انجا که خدا خواسته بود در ملکوتش منتهی شدم ، انگاه ندا رسید " یا محمد " گفتم : لبَیکَ رَبّی وَ سَعَدَ یکَ تَبارکتَ وَ تَعالیتَ
باز ندا شد یا محمد تو بنده من هستی و من پرودگار توام ، مرا عبادت کن و بر من توکل نما زیرا که تو نور من در بندگانم و رسول من در مخلوقاتم و حجت من در آفریدگانم می باشی ، بهشتم را برای کسی که از تو پیروی کند آفریدم و دوزخم را برای آنکس که نافرمانیت نماید قرار دادم ؛ و کرامت خود را برای اوصیای تو واجب نمودم و ثوابم را برای پیروان تو لازم ساختم.
مکیال المکارم- جلد 1- صفحه 92
این ایام خجسته و پر برکت را خدمت سرور و مقتدایم و نیز تمامی دوستان تبریک عرض میکنم ان شاءالله که هر چه زود تر از نزدیک به آن صاحب دلها و مصباح آل طه تبریک و شادباش گوییم.
وَالحمدُ للهِ رَبَّ العالمینَ وَ الصَّلاۀُ علی نبیِّنا وَ آلهِ الطَّیِّبینَ الطاهرینَ وَ سَلَّم تسلیمآ